ملتمس. خواهشگر. - کشتیار کسی شدن، سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی کردن: کشتیار او شدم که بماند گفت حکماً باید بروم. (یادداشت مؤلف)
ملتمس. خواهشگر. - کشتیار کسی شدن، سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی کردن: کشتیار او شدم که بماند گفت حکماً باید بروم. (یادداشت مؤلف)
آنکه در کشتی نشسته و در دریا مسافرت می کند. (ناظم الاطباء) : بزور عقل نتوان شد حریف عشق بی پروا عنان در قبضۀ دریا بود کشتی سواران را. ناصر علی (از آنندراج)
آنکه در کشتی نشسته و در دریا مسافرت می کند. (ناظم الاطباء) : بزور عقل نتوان شد حریف عشق بی پروا عنان در قبضۀ دریا بود کشتی سواران را. ناصر علی (از آنندراج)
کشنده و برندۀ کشتی. کشتیبان. ملاح. (از برهان) : به دریا و خشکی ز کشتی کشان هر آنکس که داد از شگفتی نشان. اسدی. یکی گفت دیگر ز کشتی کشان که دیدم دگر ماهیی زین نشان. اسدی. بفرمان کشتی کش چاره ساز جهانجوی از آن سیلگه گشت باز. نظامی. ، کنایه از مردم شرابخواره و باده پرست. (از برهان) (ناظم الاطباء) : کرده طلب کشتی دریافشان کشتی رز داد بکشتی کشان. امیرخسرو
کشنده و برندۀ کشتی. کشتیبان. ملاح. (از برهان) : به دریا و خشکی ز کشتی کشان هر آنکس که داد از شگفتی نشان. اسدی. یکی گفت دیگر ز کشتی کشان که دیدم دگر ماهیی زین نشان. اسدی. بفرمان کشتی کش چاره ساز جهانجوی از آن سیلگه گشت باز. نظامی. ، کنایه از مردم شرابخواره و باده پرست. (از برهان) (ناظم الاطباء) : کرده طلب کشتی دریافشان کشتی رز داد بکشتی کشان. امیرخسرو
آنکه کشتی گیرد. پهلوان. (ناظم الاطباء). مصطرع. (منتهی الارب) : جعد او بر پرند کشتی گیر زلف او بر حریر چوگان باز. فرخی. سندروس چهار دانگ و نیم سکنگبین ممزوج با آب سرد خوردن در این باب سخت نافع است کشتی گیران بکار دارند تا عصبهاء ایشان قوی شود و خشک اندام و سبک شوند و نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سرهنگ با سرهنگ و کشتی گیر با کشتی گیر و دبیر با دبیر. (راحه الصدور راوندی). چون خراسان مستخلص شد حکایت کشتی گیران خراسان و عراق پیش او گفتند. (جهانگشای جوینی). پسر شوخ چشم و کشتی گیر شوخ چشمی که بگسلد زنجیر. سعدی. کنند در عرق خود شناچو کشتی گیر ز خجلت کف او لعل کان و در عدن. شفیع اثر (از آنندراج). مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست همچو کشتی گیر عریانی سلاح جنگ ماست. سلیم (از آنندراج)
آنکه کشتی گیرد. پهلوان. (ناظم الاطباء). مُصطَرِع. (منتهی الارب) : جعد او بر پرند کشتی گیر زلف او بر حریر چوگان باز. فرخی. سندروس چهار دانگ و نیم سکنگبین ممزوج با آب سرد خوردن در این باب سخت نافع است کشتی گیران بکار دارند تا عصبهاء ایشان قوی شود و خشک اندام و سبک شوند و نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سرهنگ با سرهنگ و کشتی گیر با کشتی گیر و دبیر با دبیر. (راحه الصدور راوندی). چون خراسان مستخلص شد حکایت کشتی گیران خراسان و عراق پیش او گفتند. (جهانگشای جوینی). پسر شوخ چشم و کشتی گیر شوخ چشمی که بگسلد زنجیر. سعدی. کنند در عرق خود شناچو کشتی گیر ز خجلت کف او لعل کان و در عدن. شفیع اثر (از آنندراج). مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست همچو کشتی گیر عریانی سلاح جنگ ماست. سلیم (از آنندراج)
سفینۀ نوح. کشتئی بوده که نوح در طوفان معروف زمان خود برآن نشست و این کشتی بعدها در جودی بزمین نشست. در قاموس کتاب مقدس این کشتی چنین تعریف شده است: طولش 450 قدم و عرضش 75 قدم و ارتفاعش 45 قدم بود و مقصود از این کشتی نه آن بود که به روی آب روان شود بلکه قصد از آن بود که باد بیک طوری در بالای آب حرکت دهد و آن را سه طبقه بود و خود کشتی از چوپ ساخته از درون و بیرون با قیر اندود گشته بود: تختۀ کشتی نوحم بخراسان در لاجرم هیچ خطر نیست ز طوفانم. ناصرخسرو. با کمال نازکی افکار ما بی مغز نیست هر حبابی کشتی نوح است در جیحون ما. صائب. ، کنایه از پیالۀ می، کنایه از دل آدمی، کنایه از اهل بیت پیغمبر اسلام علیه الصلوه والسلام. (آنندراج)
سفینۀ نوح. کشتئی بوده که نوح در طوفان معروف زمان خود برآن نشست و این کشتی بعدها در جودی بزمین نشست. در قاموس کتاب مقدس این کشتی چنین تعریف شده است: طولش 450 قدم و عرضش 75 قدم و ارتفاعش 45 قدم بود و مقصود از این کشتی نه آن بود که به روی آب روان شود بلکه قصد از آن بود که باد بیک طوری در بالای آب حرکت دهد و آن را سه طبقه بود و خود کشتی از چوپ ساخته از درون و بیرون با قیر اندود گشته بود: تختۀ کشتی نوحم بخراسان در لاجرم هیچ خطر نیست ز طوفانم. ناصرخسرو. با کمال نازکی افکار ما بی مغز نیست هر حبابی کشتی نوح است در جیحون ما. صائب. ، کنایه از پیالۀ می، کنایه از دل آدمی، کنایه از اهل بیت پیغمبر اسلام علیه الصلوه والسلام. (آنندراج)