جدول جو
جدول جو

معنی کشتی ور - جستجوی لغت در جدول جو

کشتی ور
(کُ وَ)
کشتی گیر. پهلوان. آنکه کشتی گیرد:
نه با کشتی وران زور آزمایم
نه با میخوارگان رامش فزایم.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشتی گیر
تصویر کشتی گیر
کسی که کشتی می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشتی گر
تصویر پشتی گر
یاری دهنده، حمایت کننده، پشتیبان
فرهنگ فارسی عمید
(کِ گَ)
کشتکار. کشاورز. زارع. مزارع. حاقل. برزگر. برزیگر. (یادداشت مؤلف) : کشت گر بدر آمد تا کشتۀ خود بیفشاند. (ترجمه دیاتسارون ص 212)
لغت نامه دهخدا
(کِ وَ)
زارع و دهقان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُتْ)
ملتمس. خواهشگر.
- کشتیار کسی شدن، سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی کردن: کشتیار او شدم که بماند گفت حکماً باید بروم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ سَ)
آنکه در کشتی نشسته و در دریا مسافرت می کند. (ناظم الاطباء) :
بزور عقل نتوان شد حریف عشق بی پروا
عنان در قبضۀ دریا بود کشتی سواران را.
ناصر علی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کشنده و برندۀ کشتی. کشتیبان. ملاح. (از برهان) :
به دریا و خشکی ز کشتی کشان
هر آنکس که داد از شگفتی نشان.
اسدی.
یکی گفت دیگر ز کشتی کشان
که دیدم دگر ماهیی زین نشان.
اسدی.
بفرمان کشتی کش چاره ساز
جهانجوی از آن سیلگه گشت باز.
نظامی.
، کنایه از مردم شرابخواره و باده پرست. (از برهان) (ناظم الاطباء) :
کرده طلب کشتی دریافشان
کشتی رز داد بکشتی کشان.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ گُ ذَ)
معبر. (یادداشت مؤلف). گذرگاه کشتی
لغت نامه دهخدا
آنکه کشتی گیرد. پهلوان. (ناظم الاطباء). مصطرع. (منتهی الارب) :
جعد او بر پرند کشتی گیر
زلف او بر حریر چوگان باز.
فرخی.
سندروس چهار دانگ و نیم سکنگبین ممزوج با آب سرد خوردن در این باب سخت نافع است کشتی گیران بکار دارند تا عصبهاء ایشان قوی شود و خشک اندام و سبک شوند و نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سرهنگ با سرهنگ و کشتی گیر با کشتی گیر و دبیر با دبیر. (راحه الصدور راوندی). چون خراسان مستخلص شد حکایت کشتی گیران خراسان و عراق پیش او گفتند. (جهانگشای جوینی).
پسر شوخ چشم و کشتی گیر
شوخ چشمی که بگسلد زنجیر.
سعدی.
کنند در عرق خود شناچو کشتی گیر
ز خجلت کف او لعل کان و در عدن.
شفیع اثر (از آنندراج).
مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست
همچو کشتی گیر عریانی سلاح جنگ ماست.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ یِ)
سفینۀ نوح. کشتئی بوده که نوح در طوفان معروف زمان خود برآن نشست و این کشتی بعدها در جودی بزمین نشست. در قاموس کتاب مقدس این کشتی چنین تعریف شده است: طولش 450 قدم و عرضش 75 قدم و ارتفاعش 45 قدم بود و مقصود از این کشتی نه آن بود که به روی آب روان شود بلکه قصد از آن بود که باد بیک طوری در بالای آب حرکت دهد و آن را سه طبقه بود و خود کشتی از چوپ ساخته از درون و بیرون با قیر اندود گشته بود:
تختۀ کشتی نوحم بخراسان در
لاجرم هیچ خطر نیست ز طوفانم.
ناصرخسرو.
با کمال نازکی افکار ما بی مغز نیست
هر حبابی کشتی نوح است در جیحون ما.
صائب.
، کنایه از پیالۀ می، کنایه از دل آدمی، کنایه از اهل بیت پیغمبر اسلام علیه الصلوه والسلام. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
کشتی بان. ملاح. کشتی ران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ گَ / گِ)
کشتی گیر. آنکه کشتی گیرد:
نه با کشتی گران زور آزمایم
نه با میخوارگان رامش فزایم.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ گَ)
کشتی ساز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : چون از این کارها فارغ شدند کشتی گران کشتیها می ساختند. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی) ، ملاح. ناخدا. سفان (دهار) :
جهاندار سالی بمکران بماند
ز هر جای کشتی گران را بخواند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشتی گر
تصویر کشتی گر
کشتی ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی سوار
تصویر کشتی سوار
کسی که سوار سفینه است: (بزور عقل نتوان شد حریف عشق بی پروا عنان در قبضه دریا بود کشتی سواران را) (ناصر علی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی غم
تصویر کشتی غم
کشتی اندوه، جهان فرودین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی کش
تصویر کشتی کش
کشتبان، شرابخواره باده نوش: (کرده طلب کشتی دریا فشان کشتی زر داد بکشتی کشان)، (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی گیر
تصویر کشتی گیر
پهلوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی نوح
تصویر کشتی نوح
کشتی نواه، پیاله، دل، خاندان پیامبر ص
فرهنگ لغت هوشیار
کشتیار کسی شدن، بسیار اصرار کردن: کشتیار ش شدم که این کار را بکند نکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتی گر
تصویر پشتی گر
حمایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی گیر
تصویر کشتی گیر
((کُ))
کسی که کشتی می گیرد، پهلوان
فرهنگ فارسی معین
سمت پشت، از راه پشت سر، پشت بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زمینی که سطح آن نسبت به پیرامونش بلندتر و مرتفع تر باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کشت زاری نزدیک روستای کردیچال کلاردشت، بالا تپه، بالای بلندی
فرهنگ گویش مازندرانی
دختر دم بخت
فرهنگ گویش مازندرانی